جك جديد
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
جك جديد
نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390
بازدید : 1882
نویسنده : امير محمدي

معلم کلاس اول از ساسان کوچولو می پرسه ..اگه تو 10 تا شکلات داشته باشی 2 تاشو بدی به سمیرا..3 تاشو بدی به مریم و یه دونه هم بدی به شراره اونوقت چی خواهی داشت؟؟؟ ساسان میگه .خوب معلومه 3 تا دوست دختر جدید

 

انیشتین

آرزوی یک خانم خوشگل

خانم زیبایی در مهمانی شـلوغی دسـت از سـر انشـتین بر نمیداشـت هر جاییکه میرفت همراه او بود و مرتب از او تعریف می کرد.اینشـتین سـر انجام مؤدبانه پرسـید.

ــ خانم ممکن اسـت بفرمائید با من چی کار دارید؟

ــ من آرزویی دارم که می خواهم شـما آنرا برآورده کنید.

و بازوی انشـتین را گرفت و به گوشـهء خلوتی برد و گفت:

ــ اقای انشـتین من دلم می خواهد از شـما بچه دار شـوم.

ــ ازمن ؟ برای چی؟

ــ برای اینکه فکر میکنم بچه ما اگر خوشـگلی را از من و هوش و نبوغ را از شما به ارث ببرد یک موجود استـثـنائی جهان خوا هد شـد.

اینشتین تحملی کرد وگفت:

ــ خانم آیا هرکز فکر کرده اید که اگر آن کودک هوش شـما و شـکل مرا به ارث ببرد چه موجود بدبختی خواهد بود؟

مردی که حسـاب نمی دا نسـت

وقتی انشـتین به دا نشـگاه پرینسـتون آمد روزی رئیس دانشآگاه او را به دفترش خواست و گفت:

ــ اقای پروفسـر امروز می خاسـتم درباره حقوق ماهانه با شـما صحبت کنم لطفا بفرمایید ماه چقدر ماهانه بشـما در نظر بگیریم؟

اینشتین چند لحظه تأمل کرد و گفت:

ــ من و زنم با ماهی هشـتاد و پنج دلار امورات مان میگذرد

رئیس دانشـگاه با تعجب پذیرفت

روز بعد زن انشـتین هراسـان به دفتر او مراجعه کرد و خواسـتار دیدار وی شـد. رئیس او را پذیرفت و زن اسـتاد با پریشـان حالی گفت:

ــ آقای رئیس ما فقط ماهی دوویسـت و پنجاه دلار کرایه خانه می پردازیم.

ــ اما خانم عزیز شـوهر تان خودش این مبلغ را پیشـنهاد کرد.

زن سـری با تاسـف تکان داد و گفت:

ــ آقا ... این شـوهر بدبخت من اصلاً حسـاب سـرش نمی شـود. جمع و تفریق بلد نیسـت. صورت خرج خانه را من مینویسـم و جمع و تفریق میکنم تازه این در صورتی اسـت که او گاهی از پول خورد های که من قایم کرده ام کش نرود و برای خودش آب نبات چوبی و شـکلات کشی نخرد.

جهت یابی اسـتاد

اسـتاد انشـتین در خیابان اصلی دانشـگاه به داکتر«هارولد اوری» بر خورد. مدتی با هم حرف زدند و از کنفرانس آینده اسـتاد صحبت کردند. وقتی میخواسـتند از هم جدا شـوند. ناگهان انشـتین پرسـید.

ــ راستی اوری ما وقتی به هم رسـدیم من از کدام طرف می آمدم؟

ــ از طرف مقابل. برای چی؟

ــ خوب شـد خیالم راحت شـد.فهمیدم که ناهارم را خورده بودم و داشـتم بر میگشـتم به دفترم.

 

 




:: موضوعات مرتبط: لطيفه , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: